از این چروک های ریز بدم میاد همین چروک های کوچیکن که آدم و شلخته نشون میدن دیگه.
ای بابا چرا صاف نمیشن الانه که دیگه از داغی اتو چادرم به سوزه یهو یاده شعر مهسا(برادرزاه ۲ سالم ) افتادم خندم گرفت وزیر لب خوندمش: دویدمو دویدم به یک اتو رسیدم اتو دُمش رو تاب داد ....
بعدش فکر کردم چه جالب میشد اگه چادرم(از نوع ملیش) یه کم بعد از شستن آب میرفتا آخه خستم کرده زیادی گشاد و بلنده چندبارهم دادمش خیاط تنگش کرد ولی بازم واسه این اندام ظریف من گشاده هرکاریش میکنم قد تن من نمیشه شایدم هنوز من بعد از چندین و چند سال باهاش انس نگرفتم نه اصلا این چادره با من سرجنگ داره هرجوری هست میخاد زیبایی منو که خیلیا آرزوشو دارن(اوه اوه عجب اعتماد به نفس پارسه ایی)پنهون کنه .... حالاواقعا سر جنگ داره یا قصدش خیره؟.............. (عجب فلسفی شد)
به خودم گفتم دختر چه حالی داریا اول صبحی با بی خوابی دیشب الان نشستی داری واسه خودت فرضیه سازی میکنی تقصیر توء که هنوز نتونستی خودتو باشرایطت وفق بدی پاشو برو دنبال کارت....
امروز فهمیدم همه غم ها همه ناراحتیا همه فکر وخیالای الکی واسه اینه که خیلی کم میبینمت وقتی که پیشتم قلبم از اعتماد لبریزه(البته نه لبریز لبریز)البته توهم یه کارایی میکنی که آدم فکروخیالش بیشتر بشه ها امروز سوتیت خیلی باحال بود(تو آگهی روزنامه)تا الان هی دارم بهت میگم اینجا چی نوشته اینجا اینجا هان
حالاواقعا سر جنگ داره یا قصدش خیره؟واقعا؟بالاخره ما که خودمون هم نفهمیدیم
والا ما هم در عجبیم