-
عجب
شنبه 5 آذرماه سال 1390 18:33
عجب خنگ شدما. من اینجا چیکار میکنم عجب ...
-
سلام
پنجشنبه 3 آذرماه سال 1390 19:38
این روزا اینقد سرم شلوغه که خودمم نمیفهم دارم چی کار میکنم ولی با اینکه خیلی خسته میشم ولی حال و روز روحیم خوبه احساس خوبی درمورد خودمو کارایی که میکنم دارم. این روزا منتظر جواب مصاحبه استخدامی مجلسم تا چند روز دیگه هم معلوم میشه که نوسا میمونم یا نه کلا یه جورایی بلاتکلیفم ولی همه چیز آرومه. آسمون عشقم آبی و آرومه...
-
چاره
پنجشنبه 7 مهرماه سال 1390 21:57
دنیای بیرحمیست چه زود پیش چشم عزیزانمان ارزان می شویم چاره کم کردن رابطه ست که لااقل به مفت نفروشنمان
-
درد
یکشنبه 3 مهرماه سال 1390 22:47
امان از عادت ...
-
اعتماد به نفس
جمعه 25 شهریورماه سال 1390 10:12
اندر عجب مانده ام و انگشت حیرت بر دهانم که این عجب اعتماد بنفسی ست که مرا در بر گرفته .با بزرگان رشته خود می نشینم و سوابقشان را زیرسوال میبرم و آنها را از دانش نداشته ام در وادی حیرت رها میکنم در حالی که خود برای طراحی یک Database(پایگاه داده) همچون آهو در برف گرفتارم. از دیروز پروژه تستی مون برای استخدام شروع شد و...
-
زندگی
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1390 14:13
فواره وار، سربه هوایی و سربه زیر چون تلخی شراب، دل آزار و دلپذیر ماهی تویی و آب؛ من و تنگ؛ روزگار من در حصار تُنگ و تو در مشت من اسیر پلک مرا برای تماشای خود ببند ای ردپای گمشده باد در کویر ای مرگ می رسی به من اما چقدر زود ای عشق می رسم به تو اما چقدر دیر مرداب زندگی همه را غرق می کند ای عشق همّتی کن و دست مرا بگیر...
-
خواب
جمعه 18 شهریورماه سال 1390 12:16
دیشب خواب دیدم. جایی رو دیدم که تو زیبایی همچون بهشت بود. دیگران انگار این دره زیبارو نمیدیدندیا براشون تکراری بود وای چه دریاچه ای بود آبی زلال سنگهای کف دریاچه میدرخشیدند انگار همشون مرواریدهای بزرگ بودن نمیتونم توصیفش کنم صخره های زیبایی که دریاچه رو احاطه کرده بودند وای چه درختهایی اینجابهشته. سرازیری باریک و پر...
-
برزخ
پنجشنبه 17 شهریورماه سال 1390 11:28
زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می زیستم
-
چروک
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1390 18:46
از این چروک های ریز بدم میاد همین چروک های کوچیکن که آدم و شلخته نشون میدن دیگه. ای بابا چرا صاف نمیشن الانه که دیگه از داغی اتو چادرم به سوزه یهو یاده شعر مهسا(برادرزاه ۲ سالم ) افتادم خندم گرفت وزیر لب خوندمش: دویدمو دویدم به یک اتو رسیدم اتو دُمش رو تاب داد .... بعدش فکر کردم چه جالب میشد اگه چادرم(از نوع ملیش) یه...
-
گذشته ... آینده
جمعه 28 مردادماه سال 1390 12:53
برای خوشبخت بودن به هیچ چیز نیاز نیست جزبه نفهمیدن! پس تا میتوانی خر باش تا خوش باشی. "شریعتی" یادش به خیر وقتی کتابای دکتر شریعتی رو میخوندیم و باهم رد وبدل میکردیم چه حال خوشی داشتیم. یادته کی بود؟ اون اول اولا. عجب کارایی میکردیما واقعا که هیشکی مثل ما نبود. چی شد که اینقد تغییر کردیم؟ اون موقعها دستمون...
-
نمی دونم
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1390 18:05
نمی دونم کی راست میگه کی دروغ . کی بازی میکنه کی بازی میده .
-
"متشکرم"
سهشنبه 18 مردادماه سال 1390 16:15
همین چند روز پیش، «یولیا واسیلی اِونا » پرستار بچههایم را به اتاقم دعوت کردم تا با او تسویه حساب کنم . به او گفتم:بنشینید«یولیا واسیلی اِونا»! میدانم که دست و بالتان خالی است امّا رودربایستی دارید و آن را به زبان نمیآورید. ببینید، ما توافق کردیم که ماهی سیروبل به شما بدهم این طور نیست؟ - چهل روبل...
-
احساسات پاک !
پنجشنبه 13 مردادماه سال 1390 13:21
امان از دست این احساسات پاک گه هیچ جوابی براش نیست .
-
پَ نه پَ !
یکشنبه 9 مردادماه سال 1390 15:39
تو رستوران پیشخدمتو صدا کردم ... میگم آقا توی سوپ من مگس افتاده! میگه مرده؟ پَ نه پَ هنوز زندست، داره شنا میکنه، صدات کردم بیایی نجاتش بدی ! تو خیابون داریم راه میریم ... دوتا گربه داشتند جفت گیری میکردن ... دوستم پرسید... وااااا دارن جفت گیری میکنن ؟! پَ نه پَ پدر پیرشو کول کرده داره میبره دکتر به دوستم میگم من عاشق...
-
پول یا دانش روز ...
جمعه 7 مردادماه سال 1390 12:55
بعد از جستجوی زیاد واسه کار شرکتی و پیدا کردم که سرش به تنش می ارزه البته برای استخدام باید از هفت خان گذشت ایرادش اینه که تکنولوژی که استفاده میکنه قدیمیه و منم خیلی وقته اونو کنار گذاشتم مونده ام درعجب که چه کنم اخه حقوقش هم خوبه نمی تونم ازش بگذرم ای بابا ... جواب ارشدهم نمیاد که حداقل بدونم چی کارم اخه جواب یه...
-
عجبا . . .
سهشنبه 4 مردادماه سال 1390 15:34
اِ اِ اِ صاف صاف تو چشم من نگاه میکنه میگه(بعدازگذشت شیش ساعت) نفهمیدم ساعت چه جوری گذشت ،حواسم نبود، سرم شلوغ بودنتونستم یه حال از توبپرسم اِ اِ اِ بعدمیگه من عاشقتم من اینجوری من اونجوری . . . عجب اینم رسم جدیدعاشقیه اخه من چی بگم، احساسات منوبا منطق جواب میده اخه مگه احساسات منطق سرش میشه مگه اصلامنطقیه که ماباهم...
-
چه میدونم . . .
جمعه 31 تیرماه سال 1390 17:26
سلام امروز با یه هدف لپ تاپمو باز کردم (چند وقته دنبال کارم) اما نمیدونم چه جوری سر از اینجا در اوردم میدونم که اصلا هدفم این نبود یه جورایی خسته شدم از این جستجوها فرم پر کردن ها دنبال نمایندگی آموزشگاه رباتیک گشتنا به خودم گفتم واسه چی اینقد دست وپای بیهوده میزنی چی بگم والا نمیدونم ،چه کنم ،چه میدونم هدفمو گم کردم...